محکم. (غیاث) : دو برج رزین زین دز سنگ بست ز برج ملک دوردرهم شکست. نظامی. چو زد کوزه بر حوضۀ سنگ بست سفالین بد آن کوزه حالی شکست. نظامی. در آن کوش از این خانه سنگ بست که همسنگ این سنگی آری بدست. نظامی. ، ثابت. پابرجا: در آن خطه بود آتشی سنگ بست که خواندی خودی سوزش آتش پرست. نظامی. ، میوه که هنوز نارسیده باشد و اثر خامی در او ظاهر شود. (غیاث)
محکم. (غیاث) : دو برج رزین زین دز سنگ بست ز برج ملک دوردرهم شکست. نظامی. چو زد کوزه بر حوضۀ سنگ بست سفالین بد آن کوزه حالی شکست. نظامی. در آن کوش از این خانه سنگ بست که همسنگ این سنگی آری بدست. نظامی. ، ثابت. پابرجا: در آن خطه بود آتشی سنگ بست که خواندی خودی سوزش آتش پرست. نظامی. ، میوه که هنوز نارسیده باشد و اثر خامی در او ظاهر شود. (غیاث)
برآوردۀ با سنگ چنانکه دیوارۀ چاهی یا کنار رودی. (یادداشت بخط مؤلف) : و علل و مشرف و شحنه پدید کرده بوده حاصل برای عمارت سنگ بست و پل. (تاریخ طبرستان). ز مهد زر و گنبد سنگ بست مهیاش کردند جای نشست. نظامی
برآوردۀ با سنگ چنانکه دیوارۀ چاهی یا کنار رودی. (یادداشت بخط مؤلف) : و علل و مشرف و شحنه پدید کرده بوده حاصل برای عمارت سنگ بست و پل. (تاریخ طبرستان). ز مهد زر و گنبد سنگ بست مهیاش کردند جای نشست. نظامی
چشم بستن. ازتماشا کردن و دیدن پرهیز و امساک کردن: ز پرهیزگاری که بود اوستاد نظر بست هرگه که او رخ گشاد. نظامی. گویند نظر چرا نبستی تا مشغله و خطر نباشد. سعدی. ، نظر بستن بر چیزی. بدان خیره شدن. در آن نگریستن. بدان چشم دوختن: دست چون حلقۀ فتراک بر او تنگ شود چشم شوخ تو به صیدی که نظر می بندد. صائب (آنندراج). ، نظر بستن در چیزی. در آن خیره ماندن. محو تماشای آن شدن
چشم بستن. ازتماشا کردن و دیدن پرهیز و امساک کردن: ز پرهیزگاری که بود اوستاد نظر بست هرگه که او رخ گشاد. نظامی. گویند نظر چرا نبستی تا مشغله و خطر نباشد. سعدی. ، نظر بستن بر چیزی. بدان خیره شدن. در آن نگریستن. بدان چشم دوختن: دست چون حلقۀ فتراک بر او تنگ شود چشم شوخ تو به صیدی که نظر می بندد. صائب (آنندراج). ، نظر بستن در چیزی. در آن خیره ماندن. محو تماشای آن شدن
معروف است. (آنندراج). پوشیده شدن فلز یا آئینه از زنگ. تشکیل یافتن قشری بر سطح فلزات بسبب تأثیر هوا یا رطوبت. رجوع به زنگ زدن شود، در ولایت رسم است که چون شاطر یا پهلوان به کمال فن می رسد زنگ می بندد به خلاف هندوستان که شاطران اینجا در زنگ بستن حصول کمال شرط ندانند و در اصل بابای ریش سفید شاطران است و به مجاز بمعنی امتیاز یافتن در کاری مستعمل، می گویند اگر این کار از دست تو برآمد زنگ میتوان بست و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج)
معروف است. (آنندراج). پوشیده شدن فلز یا آئینه از زنگ. تشکیل یافتن قشری بر سطح فلزات بسبب تأثیر هوا یا رطوبت. رجوع به زنگ زدن شود، در ولایت رسم است که چون شاطر یا پهلوان به کمال فن می رسد زنگ می بندد به خلاف هندوستان که شاطران اینجا در زنگ بستن حصول کمال شرط ندانند و در اصل بابای ریش سفید شاطران است و به مجاز بمعنی امتیاز یافتن در کاری مستعمل، می گویند اگر این کار از دست تو برآمد زنگ میتوان بست و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج)
تنگ کشیدن. تنگ برکشیدن. استوار ساختن زین اسب با بستن نواری مخصوص. بستن و محکم ساختن تنگ اسب و آماده ساختن اسب را جهت سواری و کارزار: به زین بر، ببستند تنگ استوار بگفتند و رفتند زی کارزار. فردوسی. چون تو سوار فضل کجا در همه جهان بر مرکب کمال هنر بسته تنگ تنگ. سوزنی. میدان فراخ یافته ایم و دلیروار بر مرکب هوا و هوس بسته تنگ تنگ. سوزنی. ببر گرفت مرا تنگ و تنگ اسب فراق ببست گفتم یارا تو بر چه سودایی ؟ سوزنی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
تنگ کشیدن. تنگ برکشیدن. استوار ساختن زین اسب با بستن نواری مخصوص. بستن و محکم ساختن تنگ اسب و آماده ساختن اسب را جهت سواری و کارزار: به زین بر، ببستند تنگ استوار بگفتند و رفتند زی کارزار. فردوسی. چون تو سوار فضل کجا در همه جهان بر مرکب کمال هنر بسته تنگ تنگ. سوزنی. میدان فراخ یافته ایم و دلیروار بر مرکب هوا و هوس بسته تنگ تنگ. سوزنی. ببر گرفت مرا تنگ و تنگ اسب فراق ببست گفتم یارا تو بر چه سودایی ؟ سوزنی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بستن زنار بر کمر. (از فرهنگ فارسی معین). معروف. (آنندراج). زنار پوشیدن: وآنکه زنار برنمی بندد همچو من روز و شب به تیمارند. ناصرخسرو. ... بوذاسپ در ایام (طهمورث) بیرون آمد و دین صابیان آورد و این دین پذیرفت و زنار بست و آفتاب را پرستید. (نوروزنامه). روم ناقوس بوسم زین تحکم شوم زنار بندم زین تعدی. خاقانی. او خلع طاعت کرده است و همان زنار زراتشتی بر میان بسته و با مسلمانان جور و و استخفاف می کند. (تاریخ طبرستان). مرا حیرت بر آن آورد صد بار که بندم در چنین بتخانه زنار. نظامی. وزجهود و از جهودان رسته ایم تا به زنار این میان را بسته ایم. مولوی. گشا ای مسلمان به شکرانه دست که زنار مغ بر میانت نبست. سعدی (بوستان). گر مرید صورتی درصومعه زنار بند ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش. سعدی. زنار اگر ببندی سعدی هزار بار به زآنکه خرقه بر سر زنار می کنم. سعدی. ظهوری دگر راهزن زلف کیست که زنار می بندند ایمان ما. ظهوری (از آنندراج). - زنار بستن زنبور، کنایه از لانه و آشیانه بستن زنبور. (آنندراج). کنایه از آشیانه ساختن زنبور عسل. (فرهنگ فارسی معین) : این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور. سعدی. ، آویختن زنار از گردن. (فرهنگ فارسی معین)، در اصطلاح زنار بستن، عقد خدمت یعنی در زبان اهل اشارت به بستن بند خدمت و طاعت محبوب حقیقی است در هر مرتبت. شاعر گوید: بیزار شدم ز نقش اغیار زنار به عشق یار بستم بی باده بباد می رود عمر ناقوس بزن که می پرستم. چنانکه در وضع اول که زنار موضوع گشته نشان خدمت و طاعت بوده است. و زنار مذموم تعلق و دلبستگی به دنیا است و زنار محمود کمر خدمت و طاعت بستن است... دوشم به خرابات ز ایمان درست زنار مغانه بر میان بستم چست شاگرد خرابات ز بدنامی من رختم بدر انداخت خرابات بشست. ؟ (از فرهنگ مصطلحات عرفا). زنار بند باده چو مینای نیمه شو یعنی ز دل برسم ره می فروش باش. سیادت (از آنندراج). رجوع به زنار و مادۀ بعد شود
بستن زنار بر کمر. (از فرهنگ فارسی معین). معروف. (آنندراج). زنار پوشیدن: وآنکه زنار برنمی بندد همچو من روز و شب به تیمارند. ناصرخسرو. ... بوذاسپ در ایام (طهمورث) بیرون آمد و دین صابیان آورد و این دین پذیرفت و زنار بست و آفتاب را پرستید. (نوروزنامه). روم ناقوس بوسم زین تحکم شوم زنار بندم زین تعدی. خاقانی. او خلع طاعت کرده است و همان زنار زراتشتی بر میان بسته و با مسلمانان جور و و استخفاف می کند. (تاریخ طبرستان). مرا حیرت بر آن آورد صد بار که بندم در چنین بتخانه زنار. نظامی. وزجهود و از جهودان رسته ایم تا به زنار این میان را بسته ایم. مولوی. گشا ای مسلمان به شکرانه دست که زنار مغ بر میانت نبست. سعدی (بوستان). گر مرید صورتی درصومعه زنار بند ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش. سعدی. زنار اگر ببندی سعدی هزار بار به زآنکه خرقه بر سر زنار می کنم. سعدی. ظهوری دگر راهزن زلف کیست که زنار می بندند ایمان ما. ظهوری (از آنندراج). - زنار بستن زنبور، کنایه از لانه و آشیانه بستن زنبور. (آنندراج). کنایه از آشیانه ساختن زنبور عسل. (فرهنگ فارسی معین) : این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور. سعدی. ، آویختن زنار از گردن. (فرهنگ فارسی معین)، در اصطلاح زنار بستن، عقد خدمت یعنی در زبان اهل اشارت به بستن بند خدمت و طاعت محبوب حقیقی است در هر مرتبت. شاعر گوید: بیزار شدم ز نقش اغیار زنار به عشق یار بستم بی باده بباد می رود عمر ناقوس بزن که می پرستم. چنانکه در وضع اول که زنار موضوع گشته نشان خدمت و طاعت بوده است. و زنار مذموم تعلق و دلبستگی به دنیا است و زنار محمود کمر خدمت و طاعت بستن است... دوشم به خرابات ز ایمان درست زنار مغانه بر میان بستم چست شاگرد خرابات ز بدنامی من رختم بدر انداخت خرابات بشست. ؟ (از فرهنگ مصطلحات عرفا). زنار بند باده چو مینای نیمه شو یعنی ز دل برسم ره می فروش باش. سیادت (از آنندراج). رجوع به زنار و مادۀ بعد شود